سر به هوا نیستم
اما همیشه چشم به آسمان دارم
حس عجیبی است دیدن همان آسمانی که
شاید تو چند لحظه پیش به آن خیره شده باشی...
زندگی،ای زندگی!
عنکبوت سیری را می مانی
که به یمن عادت دیرینه،
پروانه های بی دلیل را در نور وسوسه تور می کنی!
زین روست به یقین
که آسمان و زمین
از غبار رنگ این همه بال رنگین است
و
چه غمی دارد معصومیت این همه رنج نا هم آهنگ!
باد،
پرده ها را آرام تکان می دهد
و ما
بچه های خوش باور
لب ریز از اضطراب و امید ،
زوایای نیمه روشن را به هم نشان می دهیم!
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
ور نه از قافله مور و ملخ درمانی
قلب بزرگ که بود،
آن خورشید
که در آن ظلمات دور
شکست و شکسته زنده ماند!
گوش کنید
اینک هزاران خورشید کوچک در انتظار ترکیدنند
این انفجار روشن بی پایان را
کدام چشم به انتها خواهد رساند؟
در جسم بشری من.
ابدیت تکرار می شود!
به شادی میلاد یک حباب
و غم ترکیدن حبابی دیگر!
تکرار می شود آری
زوزه جگر سوز سگ های معصوم غرایزم
از کشیدن این سورتمه لت و پار!
به آتش نگاهش اعتماد نکن!
لمس نکن!
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند!
به سرزمینی بی رنگ،
بی بو و ساکت!
آری
بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو،
اگر خواستار جاودانگی عشقی!
بعضی وقتا باید بذاری آدما همینطوری برن ،
نه برای اینکه اونا واسه تو با ارزش نیستن .
بلکه برای اینکه تو دیگه برای اونا با ارزش نیستی!!!!
مرگ انسان ها فاجعه نیست