نیمکت احساس

نیمکت احساس

عشق یعنی تو .. تو یعنی احساس .. من پر از احساسم .. قلب من از نفس روشن چشمان عزیزت زنده ست ... من پر از امیدم ...
نیمکت احساس

نیمکت احساس

عشق یعنی تو .. تو یعنی احساس .. من پر از احساسم .. قلب من از نفس روشن چشمان عزیزت زنده ست ... من پر از امیدم ...



تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد !


شهر را پر از تابلو های ایست کنید!
مگر می شود در حضورت نایستاد!

بالأخره می رسد روزی روزگاری


که صدای آشنایی برسد


به گوش تنهایی


که تمام شده است جدایی ...

در شهری که بوی عید نیست ...


در شهری که بوی عید نیست ...

چه فایده ...

جوانه ی درختان ...

نور خورشید ...

لباس نو ...

من تنها با تو عــــــــــید را می خواستم ...

تفهیم اتهام


درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن

 

اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن

 

به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن

 

شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن

 

شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن

 

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن


علیرضا بدیع

عجب صبری خدا دارد

http://s5.picofile.com/file/8104189626/3513502_b.jpg


عجب صبری خدا دارد!


اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،

بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،

تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

اولین سلام و آخرین خداحافظی !

http://s5.picofile.com/file/8103357092/sakhte.jpg

در زندگی گفتن دو چیز بسیار سخت است :


اولین سلام و آخرین خداحافظی !

میخواهم بمیرم ...


http://s5.picofile.com/file/8102382592/bemiram.jpg


میخواهم بمیرم
میخواهم یک میلیارد بار بمیرم
و در جهانی برخیزم،
که همسایگان یکدیگر را بشناسند.
و مردم،
همه رنگها را دوست بدارند.
میخواهم در جهانی بر خیزم
که عشق به قیمت لبخند باشد.
مردان نمیرند،
زنان نگریند،
و همه کودکان،پدران خود را بشناسند.
عدالت باغی باشد،
که مردم در آن سیبهای یکسان بخورند،
و یکسان بمیرند.
میخواهم در جهانی بر خیزم،
که هیچ انسانی، بیش از یک بار نمیرد

گمم نکن …

http://s2.picofile.com/file/7989210856/gomam_nakon.jpg



گمم نکن …

در گوشه ای از حافظه ات مینشینم آرام …

فقط بگذار بمانم …